سر پیامبر را به بالین گرفته بود. خیلی وقت بود که پیامبر(ص) به خلسه ی وحیانی رفته بود و علی(ع) منتظر بود تا پیامبر(ص) از حالت وحی خارج شود. دیگر داشت نگران می شد؛ نه برای رسول خدا، این مساله برای حضرت تازگی نداشت. برای خودش؛ نماز عصرش را فاصله انداخته بود. حالا با این وضع داشت دیر می شد. دیگر خورشید داشت غروب می کرد.
سر از بالین علی(ع) برداشت. رنگ به چهره ی علی(ع) نمانده بود. اما به احترام پیامبر(ص) لب از لب وانکرد. پیامبر(ص) تاب دیدن بی تابی علی(ع) را نداشت. دست به دعا برداشت. از خدا فرصتی دوباره برای علی خواست تا نمازش را اول وقت بخواند.
جلوی چشم همه، خورشید برگشت جای اولش.
علی(ع) ایستاده بود به نماز. گویی در این دنیا نبود. همیشه توی نمازش مست خدا بود.
امالی طوسی، علی از ولادت تا شهادت ص279
نظرات شما عزیزان: